پا گذاشتم تو کفش نویسنده ها... اولین رمانم به اسم بی بهانه در سایت نودوهشتیا در حال تایپه
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
موبایلم خاموشه!
دیگه نه صادق هست و نه حتی امیر...
میخوام بهت ثابت کنم...
من...تو.
این یه دوئل منصفانه ست.
مهم اینه که من به نتیجه ای که دست توئه ایمان دارم!
نقطه سرخط.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چند روز بعد:
دیگه وقتی چیزی برای اثبات نمونده...
دلم گرفته از خودم که هنوز وابسته ام...
شاید به حقیقتی که هیچ وقت حقیقت نشد
دلم گرفته از همه ی سادگی هام
هیچ کس نفهمید قرارمون چی بود
به هیچ کس نگفتم بی قراریم واسه چی بود....
شاید این دوئل منصفانه نبود.
نقطه ته خط.
پ.ن: علی رفت. نمیدونم به سوی آینده ای روشن یا شایدم تاریک. هر چی بود حالا دیگه ندارمش. خداحافظ داداش. از طرف خواهر کوچولوت
پ.ن: فاطمه ی عزیز. اسم کوچیک من فاش شدنی نیست. شاید در آینده. ولی الان برای پنهون کردن خودم اونم پنهون کردم
پ.ن: ببخشید اگه سر در نیاوردید. ببخشید اگه غم های بی تاریخچه رو می خونید...
پ.ن: می بخشم اگه از خوندن غم نوشته هام ذوق می کنید. می بخشم اگه فکر میکنی دلبسته ام به یه عشق زمینی...می بخشم اگه...
نظرات شما عزیزان:
mohammad reza 
ساعت12:58---30 شهريور 1391
سلام شاید چند ماهی میشد که به وبلاگم سر نزده بودم امروز بطور کاملا اتفاقی وارد وبلاگم شدم تا ببینم اوضاعش چطوره که نظرت رو دیدم خیلی خوشحال شدم ممنون که به وبم سر زدی راستی منم مشهدی ام (سرزمین خورشید) از این به بعد بیشتر به وبت سر میزنم امیدوارم بیشتر بتونم باهات آشنا بشم . به امید دیدار خدا حافظ
من تو ایران به دنیا اومدم تو ایران تلاش میکنم تو ایران دفن میشم
nasrin 
ساعت22:29---13 مرداد 1391
سلام وبلاگ جالبی داری ب منم سربزن ونظر بده عزیزم مرسی
سنگ صبور 
ساعت19:10---8 مرداد 1391
سلام آپ کردم یه سر بزن
دوتا آپ پشت سره همه برای هردو اگه وقت داری بعد از خوندنش برام نظر بده
حانیه 
ساعت0:20---30 تير 1391
سلام
گاهی دلمون خیلی می گیره اما وقتی دنبال دلیلش می گردیم هیچی پیدا نمی کنیم
اون وقته که مجبوریم با بی قراری هامون بسازیم چند وقتی هم با بودن همیشه ی وابستگی.
تا کم کم رهامون کنن
چند وقت خیلی سخت خیلی کشدار اما بعد چشیدن طعم رهایی تمام خستگی رو از روحمون بیرون می کنه
حس یه پرنده که بعد ازمدت ها بال هاش رو بهش پس دادن
شاید دلیل بی قراریمون دلتنگی برای آسمونه
...........
دل خون 
ساعت14:45---29 تير 1391
سلام عزیزم
مطالبت فوق العاده ست
گرچه شاید ناراحت بشی که از خوندن غم هات کیف میکنم ولی
من هنوزم از خوندن این مطالب حال میکنم
مطالبی که نویسنده اش تنها 16 سالشه ولی خیلی زیباست
ایشاا... چاپ کتابت